دوستت دارم عزيزم
مدت زيادي از ازدواجشان مي گذشت و طبق معمول،
زندگي فراز و نشيب هاي خاص خود را داشت.
يك روز، زن كه از ساعات زياد كاري شوهر عصباني بود
و همه چيز را از هم پاشيده مي ديد زبان به شكايت گشود
و باعث نا اميدي شوهرش شد.
مرد پس از يك هفته سكوت همسرش،
با كاغذ و قلمي در دست به طرف او رفت و پيشنهاد كرد
هر آن چه را كه باعث آزارشان مي شود بنويسند
و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر كنند.
زن كه گله هاي بسياري داشت بدون اين كه سر خود را بلند كند،
شروع كرد به نوشتن.
مرد نيز پس از نگاهي عميق و طولاني به همسر،
نوشتن را آغاز كرد.
يك ربع بعد با نگاهي به يكديگر كاغذها را رد و بدل كردند.
مرد به زن عصباني و كاغذ لبريز از شكايت خيره ماند،
اما زن با ديدن كاغذ شوهر،
خجالت زده شد و به سرعت كاغذ را پاره كرد.
شوهرش در هر دو صفحه اين جمله را تكرار كرده بود:
دوستت دارم عزيزم .
_________________
صداي قلبت مي آيد آن را مي شنوم
یکشنبه 25 آبان 1387 - 1:07:42 PM