اين نيز بگذرد....مثل همه ي اتفاقات خوب و بد زندگي...مثل همه دوست داشتنها که در ته صندوق خاک خورده زمان مخفي شد و گردي از فراموشي پوشاندش....اين نيز بگذرد....مثل همه اشکهايي که در انزوا ريخته شد و هيچ کس نفهميدشان....اين نيز بگذرد مثل همه بغض هايي که بي پروا گره کور خوردند و هيچ دست مهرباني هرگز بازشان نکرد....اين نيز بگذرد مثل گذر تلخ ثانيه ثانيه هاي تنهايي و بيقراري و دلتنگي براي اويي که ميداني بايد تنهايش بگذاري ....اين نيز بگذرد مثل زندگي
مي خوام يه قصه بگم از سرشت آدما
روزي که تو آسمون تک و تنها بود خدا !
اون روزا آسمونا رنگشون آبي نبود!
تو دل ستاره ها درد بي خوابي نبود !
يه روزي خدا اومد يه ذره خاکُ گرفت!
به هواي عشق تو گِل آدم و سرشت!
برا خوشحالي تو اين زمين و آفريد
اين همه کهکشونو روي دامن تو چيد !
براي چشماي تو بهشت و بهونه کرد!
با ناز نگاه تو دوزخ و ويرونه کرد!
برا عطر نفس هات نسيم و آواره کرد!
براي بچگي هات زمين و گهواره کرد!
خورشيد و براي تو ، توي آسمون گذاشت!
گلاي سرخ و فقط، برا خاطره تو کاشت!
بارون و به خاطر سبزي دل به تو داد!
برا بوييدن تو خودشو رسوند به باد !
از سياهي چشات قطره اي جوهر گرفت !
بعد از اون شد که ديگه ، شب زيبا سر گرفت!
از صداي گريه هات رعد و برق و آفريد !
دونه هاي اشکتو روي درياها پاشيد!
اميد رو به ياد تو به زمين ارزوني کرد !
از غم چشماي تو تو پاييزو زندوني کرد!
روزي که خدا تو رو سرور دنيا مي کرد !
با گلاب عشق ِ تو دل ها رو معنا کرد!