پیرمردی ضعیف و لاجانی.... می عبورید از خیابانی دختر ی را در آن حوالی دید.... رفت و دستان دخترک بوسید دخترک هاج و واج زد فریاد....چند دشنام هم به یارو داد: تو خجالت نمی کشی مردک.... با چنین سن و سال و این کک ومک گنده لاتی که آن حوالی بود.... داد دختر شنید وآمد زود خواست مشتی حواله اش بکند....مثل کاغذ مچاله اش بکند چون که دید او ضعیف و رنجور است....پای بیچاره بر لب گور است گفت عشقی چرا چنین کردی.... �خودمونیم� خیلی نامردی پیر گفتا برای عرض سپاس.... وبرای ادای حق الناس بوسه بر دست او زدم اینک... لایقم نیست این همه متلک بوده آموزگار اول من....گر نداری خبر، پس حرف نزن پیر تا خواست بوسه ای دیگر ..... برباید ز دست آن دختر زنی از دور گفت بابا جان.....ای الهی تو را شوم قربان قرص هایت دوباره کم خوردی.... باز هم آبرویمان بردی گر کنی ترک قرص هایت را....می برم باز هم تو را آن جا گفت� جاوید� با خود این گونه.... باز هم خوش به حال� دیوونه � |
159842 بازدید
78 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
116 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian