کوتاه، درباره ی مهدی اخوان ثالث ( م.امید ) :
استاد مهدی اخوان ثالث � این ابر رند هوشیاری که از تراز سلاله ی رندان و راستانی چون حافظ و خیام بود ، این استاد مسلم زبان و زمان � در اسفندماه 1307 در توس خراسان دیده به جهان گشود ، تا ادبیات و فرهنگ سترگ ما شاهد تولد ابرمردی باشد که شاعری امروز ما و در کل شاعری امروز و دیروز ما مدیون و وامدار این قله شعر و ادب است و او در اوج فروتنی خود را اینگونه معرفی می کند :
� پدرم اسمش علی بود و اصلاً اهل فهرج یزد بود ، اما کوچ کرده و پرورده خراسان بود. او زنی داشت به نام مریم اهل خراسان و در سال 1307 � هیچ آقایی � را که من باشم در توس خراسان به دامان روزگار افکند و این هیچ آقا همین طور بزرگ می شد تا روزی و روزگاری دیده دارد برای خودش دلی دلی آواز می خواند. و اما چه آوازی ، مسلمان نشوند ، کافر نبیند ...
... حاصل عمر چهل اند ساله ام فقط و فقط همین است و همین ، همین چارتا کلام سرود و سرّی است که با شما مردم و با خودم و زمانه ی خودم و شما دارم ، جز همین و همین سرّ و سرودی که با شما و برای شما داشته ام ... دیگر جز این چیزی، مطلقاً هیچ ندارم ، نه سر وسامان زندگی، نه امن خاطر ، نه - عرض شود به حضور شما- هیچ منصب و رتبه و مراتب و سوابق نسوخته ی اداری و مهندسی و کمک مهندسی و دبیری و آموزگاری ( با وجود هفده هجده سال کار مرتب و منظم آموزشی در دبستان و دبیرستا ن ها و بعد هم کتابخانه ی ملی وبعد هم در رادیو و اخیراً هم چند سالی در تله ویزیون ملی که جمعاً تا بحال اگر همه سالیان را با انقطاعها و بریدگی هایش به روی هم حساب کنیم ، قریب سی سال کار گوناگون فرهنگی تواند بود ) و دیگر عرض شود به حضور شما ، نه هیچ اطمینان به فردا � آن هم در آستانه ی پیری � و نه هیچ باز نشستگی و نه حتی یک آلونک خشتی که هر چار صباح یک بار ناچار نشوم با اهل بیت محترم یک مشت خرت و پرت و چارتا کتاب و دفتر دستک و کلی یادداشت و فیش و پیش نویس و پاک نویس و بار و بندیل و اسباب اثاثه ی بر و بچه ها و خودم را به کول بگیرم و از این خانه به آن خانه ، ازاین محله به آن محله بروم و سر پناهی اجاره کنم ، به قول آقای � م.امید� متخلص به � لکه ابر آفاق نومیدی � :
ای وطن آباد باشی ، سربلند، آزاد باشی
گرچه بهر من نداری ، کلبه ای کاشانه ای هم
جغدها هر شب نشانم می دهند �امید � و می گویند :
گنج معنی بین ندارد گوشه ی ویرانه ای هم
... �
... استاد بزرگ ما خود را اینگونه معرفی کرد و در این گله گزاری هزار حرف نگفته، نهفته می ماند ...
اما سال شمار کوتاهی درباره زندگی این بزرگ :
... در سال 1327 دیپلم آهنگری خود را از هنرستان فنی مشهد دریافت نمود و در همانجا مشغول کار شد . سپس به تهران آمد تا به خدمت سربازی برود ، اما معاف شد و در یکی از دبیرستان های شهر ورامین مشغول به کار شد . در سال 1329 با دختر عموی خود یعنی � ایران اخوان ثالث � ازدواج کرد .
اخوان بارها به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه ی کاشان تبعید شد . در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد و هنگام آزادی ( سال 1336) در رادیو مشغول کار شد و پس از مدتی به تلویزین خوزستان منتقل شد .
در سال 1353 به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی به کار پرداخت . در سال 1356 در دانشگاه های تهران ، ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد، و دو سال بعد در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ( فرانکلین سابق ) به کار پرداخت و سر انجام در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت همیشگی از تمام مشاغل دولتی، بازنشسته شد .
در سال 1369 به دعوت � خانه ی فرهنگ � آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل ( 16 تا 18 فروردین ) برای نخستین و آخرین بار به خارج رفت و ضمن این سفر ، از کشورهای انگلیس ، دانمارک ، سوئد ، نروژ و فرانسه نیز دیدن کرد .
شاعر زمستان در ساعت 10:30 شب یکشنبه 4 شهریور 1369 در بیمارستان مهر تهران دیده از این جهان � سراپا نکبت منفور � فروبست و به دیدار حق رفت ... و مادر شعر را برای همیشه داغدار کرد ... دکتر کاخی در مقدمه ی � صدای حیرت بیدار� می گوید :
� حالت مردن نداشت . هنوز ، شب که می شد ، او پراز ستاره می شد . زندگی را دوست داشت و مرگ را دشمن .البته ضعیف شده بود. دلش هم به قول خودش ترک خورده بود ولی زنده بود و رنگ مردن نداشت . مرگ او به قول عزیزی، به خود کشی بیشتر شباهت داشت .
159868 بازدید
104 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
142 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian